مسیر اقتصاد/ شکلگیری نسبت جدید انسان غربی با عالم و مبانی فکری جدید در جوامع غربی پس از رنسانس، زمینهساز شکلگیری علم اقتصاد مدرن به صورت یک امر تاریخی و طبیعی بود. از این رو علم اقتصاد غرب از مبانی و نسبت مدرنی که پس از رنسانس شکل گرفت، جدا نیست و در هماهنگی طبیعی و ارگانیک با این مبادی اومانیسمی بشر و فرهنگ فردگرایانه و هدونیستی (لذتطلبانه) و مطلوبیتگرایانه مدرن و نهادهای آن شکل گرفته است.
از سوی دیگر، علم اقتصاد پس از شکلگیری، در تناسب کامل با نهادهای روبنایی اقتصادی مدرن از قبیل سرمایه و بنگاه و دولت و سیستم مالی و بانک و بورس قرار گرفت و دائماً از آنها تاثیر و تأثر پذیرفته و میپذیرد و توجیهکننده آنهاست. از اینرو اقتصاددانان کشورهای غربی در مواجهه با بحرانهای عمیق اقتصادی با بازخوانیهای عمیق فلسفی و مبتنی بر واقعیت جامعه شان (و نه مبتنی بر مدلهای کمی و ریاضی)، راهحلهایی بدیع و نو را پیشپای سیاستگذاران خود قرار میدهند.
فاصله علم اقتصاد و واقعیت در کشورهای در حال توسعه
اما مسئلهای که پیش روی کشورهای در حال توسعه است، این است که چرا این هماهنگی علم و واقعیت در این کشورها رخ نداده است؟ به عنوان مثال چرا در کشور ما میان علم اقتصاد و مبانی فلسفی از سویی و علم اقتصاد و نهادهای اقتصادی از سوی دیگر تناسبی وجود ندارد؟
مشکل از آنجایی نشات میگیرد که در تاریخ معاصر، اندیشمندان ما در مقام تقلید از علم غرب، بدون فهم بستر شکلگیری این علوم بودهاند. بدین معنا که اندیشمندان و اقتصاددانان کشور بدون فهم عمیق از علوم انسانی با فهمی مهندسی با پدیده اقتصاد روبهرو شدهاند و جنبههای اصیل و عمیق و نسبتی که این علوم با جامعه ما برقرار میکند را نادیده گرفتهاند.
نهادسازی تقلیدی
برای نمونه، شکلگیری نهادهای مبتنی بر دخالت بیشتر دولت در عرصه اقتصادی از جمله سازمان برنامه و بودجه، در کشورهای مدرن روند طبیعی خود را داشته است. این نهادها در پاسخ به بحرانهای اقتصاد مدرن شکل گرفتند. وقتی اقتصاد غرب با بحران ۱۹۳۰ مواجه شد با بازاندیشی در نگرشهای اقتصادی خویش (در قالب رویکردهای کینزی)، نهادهایی از قبیل دولت رفاه و سازمانهای برنامه و بودجه بر اساس روند طبیعی شکل گرفت.
در حالی که در ایران شکلگیری سازمان برنامه و بودجه بعد از جنگ جهانی و در دوره پهلوی، حاصل یک فرآیند طبیعی و تاریخی نبود و صرفاً فرآیندی تقلیدی و بروننگر داشت. تاسیس این نهادها در ایران بدون بنیان علمی و فلسفی بومی بوده است.
دانشگاههای کشور هم صرفاً به جایی برای تربیت تکنسین برای این نهادها تبدیل شده است. دانشگاهها به جای تربیت دانشجویان متفکر و خلاق که بتوانند اقتصاد را متناسب با مواجهه صحیحش با بحرانهای اقتصادی ساماندهی و جهتدهی کنند، به تربیت تکنسینهایی پرداخته که قدرت تجزیه و تحلیل شرایط اجتماعی خود را ندارند و نهایت درک و فهم آنها از واقعیتهای اجتماعی تحلیل کمّی و ریاضیوار و بر اساس قواعدی متفاوت با قواعد واقعی حاکم بر اقتصاد ایران است.
علم اقتصاد یک پدیده جهان شمول نیست
با وجود آنکه نگاه پوزیتیویستی به علم و اینکه علم یک پدیده جهان شمول است با ظهور فلسفههای علم در قرن ۲۰ رنگ باخت، اما در کشور ما مسئولین و اقتصاددانان، هنوز با این نگاه به علم و با اجرای یک به یک گزارههای اقتصاد مدرن و بدون توجه به زمینههای نهادی و ساختارهای متفاوت کشور، سعی در حل مشکلات کشور دارند.
بحران بانکی ریشه در فهم ناقص از واقعیتهای اقتصادی دارد
عمیقترین ریشه بحران بانکی را میتوان در همین مسئله جستجو کرد. در حالی که در کشورهای توسعه یافته خصوصیسازی بانکها و تخصیص منابع به منظور حداکثر سازی منافع، با توجه به بسترهای حاکم در این کشورها شکل گرفته و منجر به رشد اقتصادی کشورها و تخصیص بهینه منابع در این کشورها شده، همین اقدام با توجه به بستر کشور ما، بحران بزرگ بانکی را ایجاد کرده است.
عدم توجه به این نکته که هنوز سیستم نظارتی بانک مرکزی به خوبی شکل نگرفته و مقام ناظر توانایی کنترل و نظارت دقیق بر بانکها را ندارد و در عین حال شکلگیری بانکداری خصوصی و سهمخواهی هرچه بیشتر بانکهای خصوصی در این نظام بانکی، اعسار عمیق بانکی را رقم زده است.
انتهای پیام/ نظام مالی