۰۱ آذر ۱۴۰۳

رهبر معظّم انقلاب: علاج برون رفت از مشکلات کشور «اقتصاد مقاومتی» است.

شناسه: ۱۹۰۴۲۷ ۰۵ شهریور ۱۴۰۳ - ۱۳:۳۰ دسته: دولت و حکمرانی کارشناس: رضا سهرابی
۰

هر دو حزب اصلی آمریکا یعنی دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان، چین را به‌عنوان یک تهدید استراتژیک تلقی می‌کنند و بر اهمیت رقابت با این کشور تاکید دارند. با این حال دیدگاه‌ها در مورد نحوه برخورد با چین در میان سیاستمداران آمریکایی متنوع است. برخی طرفدار رویکردی تهاجمی و مشابه جنگ سرد هستند، در حالی که برخی دیگر بر اهمیت مدیریت رقابت و اجتناب از درگیری مستقیم تاکید دارند. در این میان، چین در تلاش است تا درک عمیق‌تری از رویکردهای مختلف سیاستمداران آمریکایی نسبت به خود پیدا کند و بر اساس آن، استراتژی‌های خود را تنظیم نماید.

مسیر اقتصاد/ در چند هفته گذشته، تحولات فصل انتخابات ریاست جمهوری آمریکا توجه عظیمی را در سطح جهانی جلب کرده است. حتی قبل از شروع تابستان، کشورها در حال سنجش پیامدهای بازگشت دونالد ترامپ به کاخ سفید یا امتداد دومین دوره ریاست جمهوری دموکرات‌ها هستند. از نظر بسیاری از کشورها، این دو احتمال، چشم‌اندازهای متفاوتی را، از رویکردی بین‌المللی و باز تا رویکردی انزواگرایانه، برای نقش آینده ایالات متحده در امور جهانی ایجاد می‌کنند.

از نگاه هر دو حزب مطرح در آمریکا، چین یک «تهدید» است

با این حال، دیدگاه چین تا حدودی متفاوت است. هشت سال پیش، در اولین دولت ترامپ، ایالات متحده به جای مواجهه با چین به عنوان یک شریک تجاری، آن را یک «قدرت تجدید نظرطلب»، «رقیب استراتژیک» و حتی یک «تهدید» خواند. دولت بایدن نیز با وجود تغییر لحن، این تغییر را تقویت کرد و حتی در برخی مسائل آن را پیش برد. در واقع، به نظر می‌رسد بر سر این نکته که چین اکنون باید به عنوان یک رقیب اصلی تلقی شود، میان هر دو حزب جمهوری‌خواه و دموکرات در آمریکا اجماع وجود دارد. در همین راستا، بسیاری از تحلیلگران و مدافعان دو حزب مطرح در آمریکا خواستار ایجاد چهارچوب جنگ سرد در مواجهه با چین هستند.

از دیدگاه ناظران چینی، دو حزب اصلی ایالات متحده به جای ارائه رویکردهای جایگزین برای کشور خود و جهان، هر دو منعکس کننده رویکرد کلی نسبت به چین هستند که در سال‌های اخیر ظهور کرده است. اکثر ناظران چینی انتظار تغییرات قابل توجه در سیاست ایالات متحده نسبت به چین را ندارند، اما در تلاشند درک کنند که کدام تفکر در واشنگتن ممکن است روی کار بیاید.

تاثیر مستقیم سیاست‌های داخلی بر سیاست خارجی در آمریکا

با توجه به ساختار سیاسی چین و کنترل شدید دولت بر افکار عمومی در این کشور، درک دیدگاه و واکنش رهبری پکن نسبت به مباحث مطروحه در آمریکا درباره چین دشوار است. با این حال، می‌توان برخی نکات کلی درباره عواملی که بسیاری در چین به عنوان محرک این مباحث می‌بینند، ارائه داد. اولاً، اقدامات خارجی یک کشور معمولاً بازتاب سیاست داخلی آن است. این پدیده به ویژه در ایالات متحده مشهود است که در آن مباحثات داخلی مهم به راحتی می‌تواند به امور خارجی سرایت کند و این امر نقش خاصی در نحوه برخورد واشنگتن با چین ایفا کرده است.

بنابراین، هم شعار «اول آمریکا»ی ترامپ و هم عبارت جذاب «سیاست خارجی برای طبقه متوسط» بایدن، به وضوح نشان دهنده رابطه نزدیک بین سیاست داخلی و سیاست خارجی در ایالات متحده است. رویکرد «اول آمریکا» تا حد زیادی پاسخی به نگرانی‌های رای دهندگان آمریکایی در مورد جهانی شدن و مهاجرت بود. در نتیجه، دولت ترامپ موانع تجاری را افزایش داد، مهاجرت را محدود کرد و مشارکت ایالات متحده در سازمان‌های بین‌المللی را کاهش داد و منافع اقتصادی و امنیت ملی ایالات متحده را در اولویت قرار داد.

در عین حال، دولت بایدن روشن کرده است که تصمیمات سیاست خارجی او با هدف همسو شدن با منافع رای‌دهندگان داخلی اتخاذ می‌شود و رونق اقتصادی آمریکایی‌ها از ابعاد بین‌المللی نیز برخوردار است. بنابراین، سیاست خارجی او ملاحظات مشابهی با ترامپ دارد، زیرا هدف آن بازتعادل سیاست‌های صنعتی داخلی و قوانین اقتصادی بین‌المللی برای ارتقای منافع داخلی است.

چین همچنان اولویت اصلی استراتژی جهانی آمریکا است

ویژگی دوم سیاست خارجی ایالات متحده در سال‌های اخیر، نقش فزاینده چین در آن است. اگرچه مخاصمه مسلحانه روسیه و اوکراین و جنگ رژیم اسرائیل در غزه توجه زیادی را به خود جلب کرده، اما چین همچنان اولویت اصلی در استراتژی جهانی اعلام‌ شده از سوی واشنگتن است.

در این مقطع بحرانی، بسیاری از استراتژیست‌های آمریکایی خواستار تسریع چرخش واشنگتن به سمت آسیا هستند. به عنوان مثال، تحلیلگران سیاست خارجی، رابرت بلکوایل و ریچارد فونتن، در کتاب جدید خود با عنوان «دهه از دست رفته»[۱]، ادعا می‌کنند که دولت‌های اوباما، ترامپ و بایدن همگی به شیوه‌های مختلف در توسعه سیاست‌های قوی و منسجم در قبال چین و سایر نقاط آسیا کوتاهی کرده‌اند. با وجود چالش‌های مداوم برای ایالات متحده در اروپا و غرب آسیا (خاورمیانه)، آنها استدلال می‌کنند که تسریع تغییر مسیر به سمت آسیا برای سیاست‌گذاران آمریکایی حیاتی است.

«قائلین به جنگ سرد نوین»، نخستین دسته از نظریه‌پردازان آمریکایی در قبال چین

استراتژیست‌های آمریکایی در قبال موضوع چین را می‌توان به طور کلی به سه دسته تقسیم کرد. دسته اول را می‌توان «قائلین به جنگ سرد نوین» نامید. افراد این گروه معتقدند که رقابت آمریکا و چین یک بازی صفر و یک است و واشنگتن و پکن درگیر یک جنگ سرد هستند که نیازمند تاکتیک‌های تهاجمی‌تر از سوی ایالات متحده است.

به اعتقاد این دسته، که افرادی نظیر مت پوتینجر، معاون سابق مشاور امنیت ملی آمریکا، و مایک گالاگر[۲]، نماینده سابق کنگره آمریکا را در خود جای داده است، رقابت با چین «باید پیروز شود، نه مدیریت».[۳] آن‌ها برای تایید استدلال خود از مثال رونالد ریگان، رئیس جمهور وقت آمریکا، در اولویت دادن به تهدید شوروی برای پیروزی در جنگ سرد، استفاده می‌کنند.

«مدیران رقابت»، چین را موضوعی نیازمند مدیریت می‌بینند

دسته دوم را می‌توان «مدیران رقابت» نامید. برخلاف طرفداران نظریه جنگ سرد نوین، افراد این گروه بر این باورند که رقابت آمریکا و چین یک بازی صفر و یک نیست و در نتیجه، داشتن استراتژی برای همزیستی با چین ضروری است.

ریشه‌های فکری این رویکرد را می‌توان در مقالات کرت کمپل و جیک سالیوان[۴] ردیابی کرد. طبق استدلال آن‌ها، رقابت با چین «شرایطی است که باید مدیریت شود نه مشکلی که باید حل شود». آن‌ها به همراه دیگران، پیشنهاد می‌کنند که بهترین رویکرد واشنگتن در قبال چین، رهبری (مدیریت) رقابت و سپس ارائه پیشنهادهای همکاری است.

سومین دسته از نظریه‌پردازان آمریکایی نگران خطر جنگ هستند

دسته سوم را می‌توان سازشکاران نامید. اگرچه آن‌ها با دیگر گروه‌ها در مخالفت با نظام سیاسی چین و نفوذ جهانی آن مشترک هستند، اما نسبت به همتایان خود بیشتر نگران این هستند که رقابت ممکن است به تقابل و رویایی تبدیل شود.

به عنوان چهره‌های برجسته در این گروه، محققان روابط بین‌الملل، «جسیکا چن وایس» و «جیمز استاینبرگ»[۵]، با جنگ سرد علیه چین مخالف هستند زیرا آن‌ها را ذاتاً خطرناک می‌دانند. از نظر آن‌ها، پوتینجر و گالاگر با وعده توخالی پیروزی، جذابیت کاذبی ارائه می‌دهند، زیرا «تلاش‌های آمریکا برای ایجاد تغییر از طریق فشار، به همان اندازه که ممکن است حکومت اقتدارگرای چین را تضعیف کند، احتمال دارد که آن را تحکیم بخشد». وایس و استاینبرگ استدلال می‌کنند که بنابراین به نفع پکن و واشنگتن است که خطر جنگ را کاهش دهند و در مسائل مورد علاقه مشترک مانند تغییرات آب و هوایی و بهداشت عمومی همکاری کنند.

پایه‌های دوحزبی، ضرورتی برای مدل مواجهه آمریکا با چین

با وجود این تنوع نظر، هر سه گروه توافق دارند که چین یک چالش جدی برای ایالات متحده است. آن‌ها همچنین اتفاق نظر دارند که سیاست ایالات متحده در قبال چین برای موفقیت نیاز به پایه‌های دوحزبی دارد. با وجود این، به نظر می‌رسد که هیچ دیدگاه غالب در واشنگتن در مورد بهترین رویکرد یا جدی‌ترین جنبه چالش، اعم از سیاسی، نظامی، اقتصادی یا حکمرانی جهانی، وجود ندارد. برای پکن، این بحث بی‌نتیجه به این معنی است که درک چگونگی تأثیرگذاری این رویکردهای مختلف بر سیاست‌های ایالات متحده و به طور خاص، چگونگی شکل‌دهی آن‌ها به دولت آینده ایالات متحده، بسیار مهم است.

پی‌نوشت:

[۱] Lost Decade: The US Pivot to Asia and the Rise of Chinese Power (2024), Robert D. Blackwill, Richard Fontaine, Oxford University Press.

[۲]  Matt Pottinger and Mike Gallagher

[۳] must be won, not managed

[۴]  Kurt Campbell and Jake Sullivan

[۵] Jessica Chen Weiss and James Steinberg

منبع: Foreign affairs

انتهای پیام/ دولت و حکمرانی



جهت احترام به مخاطبان فرهیخته، نظرات بدون بازبینی منتشر می شود. لطفا نظرات خود را جهت تعميق و گسترش بحث ارائه نمایید. نظرات حاوی توهين، افترا و تهمت به ديگران پاک می شود.