به گزارش مسیر اقتصاد بحران مالی ۲۰۰۸ بر همه آشکار ساخت که سیاست ثبات در تورم و تولید توسط بانکهای مرکزی برای تضمین پایداری ثبات اقتصاد کلان کافی نیست. طی دوره تعدیل بزرگ (دوره کاهش تلاطم اقتصاد کلان در آمریکا که از اوایل دهه ۱۹۸۰ آغاز شد) در زیر پوست اقتصاد کلان آرام، عدم تعادلهای بخشی و ریسکهای مالی در حال افزایش بود و در نهایت به بحران منجر شد.
شدت بحرانی که در پی این شرایط حادث شد و اثربخشی محدود سیاستهای متخذه، منجر شد تا رویکرد «فراموشی خوشخیم» نسبت به حبابها به چالش کشیده شود. بدینترتیب مجددا شعله این موضوع زبانه کشید که آیا سیاست پولی باید ثبات تامین مالی را (با معیارهایی مانند نسبت اهرمی، کلهای اعتباری یا قیمتهای دارائی) در میان اهداف خود جای دهد یا نه؟
نارکارآمدی نرخ بهره سیاستی در مواجهه بانکهای مرکزی با عدم تعادلها
به وضوح باید گفت نرخ بهره سیاستی، ابزار ایدهآل برای مواجهه با انواع عدم تعادلهایی که منجر به بحران میشود نیست. استطاعت این ابزار به میزان اثربخشی بر هزینه است. در مقابل، اجتماعی در حال شکلگیری است که طبق آن، باید ابزارهای احتیاطی کلان بیشتری برای این منظور هدفگیری شود.
با اینحال مخالفان این ایده نیز هشدارهای مهمی طرح میکنند. ابزارهای احتیاطی کلان نوظهور هستند و درباره چگونگی اثربخشی آنها چیزهای زیادی نمیدانیم. آنها در معرض پیشدستی و مقید به محدودیتهای اقتصاد سیاسی هستند. با فرض وجود این قیدها، این موضوع که آیا بانکهای مرکزی باید از نرخ بهره سیاستی برای نحیف کردن حبابها استفاده کنند یا نه، میتواند مجدد به صحنه مباحثات بازگردد.
عدم تشخیص ماهیت نوسانات و افزایش قیمتها
در پاسخ به اینکه آیا بانکهای مرکزی باید دست به کار لاغر کردن حبابها شوند یا نه، یک مشاهده موضوعی قدیمی که هم در بحران ۲۰۰۸ و هم در بحرانهای مالی پیشین رویت شده این است که به ندرت میتوان حبابها را در زمان واقعی خودش به طور قطع شناسایی کرد. این عدم قطعیت موجب میشود که بانکهای مرکزی گاه بخواهند به نوسانات وسیع قیمت برخی دارائیها واکنش نشان دهند اما دقیقا ندانند این نوسانات تغییر در بنیانهای بازار را بازتاب میدهند یا بیانگر حباباند.
به بیان دیگر با مفروض گرفتن آنچه ما در باب هزینههای تعلل بانکهای مرکزی میدانیم، به خوبی توجیه دارد که خطای نوع اول ( با فرض حباب بودن شرایط، واکنش نشان دهیم درحالی که واقعا افزایش، بازتاب تغییر بنیانهای بازارند) بیشتر باشد و در مقابل خطای نوع دوم ( افزایش را بازتاب بنیانهای بازار بدانیم درحالی که واقعا حبابی بیش نیست) کمتر. درحالی که از این مسیر گریزی نیست اما وضع آستانههای مناسب در لزوم ورود بانک مرکزی یا عدم ورود آن، کار دشواری است. یک راه محتمل، تمرکزی بر افزایش قیمت انواع خاصی از دارائی است که به طور خاص خطرناک بودن آنها اثبات شده است مانند دارائیهایی که از طریق اعتبار بانکی تامین میشوند.
منبع: بخشی از کتاب چه از بحران باید بیاموزیم plink.ir/vnFVA
انتهای پیام/ اقتصاد بین الملل