به گزارش مسیر اقتصاد پس از بحران مالی 2008 و در اولین کنفرانس صندوق بینالمللی پول پیرامون بازاندیشی سیاستهای کلان در مارس ۲۰۱۱ این ایده سیاست پولی بیرون آمد که بانکهای مرکزی باید از رویکرد مبتنی بر هدف کنترل تورم با ابزار نرخ بهره به رویکرد هدفهای بیشتر-ابزارهای بیشتر چرخش کنند؛ هرچند بسته اهداف و بسته ابزار جدید هنوز مناقشهبرانگیز است.
پس از بحران ۲۰۰۸، پرسشهایی نو درباره موضوعات قدیمی که میان اندیشمندان مختلف پذیرفته شده بود، ایجاد شد؛ از جمله پرسشهایی در نسبت میان تورم و تولید و تبعات مستقیم آن بر سیاست پولی مطرح گردید.
ایده ناکارآمد «همزمانی الهی» در توجیه هدفگذاری کنترل تورم
یکی از توجیهات برای تمرکز بانکهای مرکزی بر تورم، ایده «همزمانی الهی»[۱] بود؛ بدین معنا که با ثباتبخشی به تورم و با فرض ثابت ماندن اصطکاکها، سیاست پولی خواهد توانست تولید را تا حد ممکن به میزان بالقوهاش نزدیک سازد. این مباحث تا آنجا پیش رفت که اگر سیاستگذاران درباره حفظ محصول در سطح بالقوه نگران بودند، میتوانستند از طریق تمرکز بر تورم و ثبات بخشی به آن، به ثبات تولید نیز دست یابند.
با وجود این هیچ بانک مرکزی در جهان به نحو صددرصد به این همزمانی الهی باور نداشت؛ بلکه این ایده یک تقریب خوب برای توجیه تمرکز اولیه بر تورم و اقناع هدفگذاری تورم به شمار میرفت.
برهم خوردن رابطه تورم و تولید از شروع بحران ۲۰۰۸
با اینحال وقتی بحران آغاز شد رابطه میان تورم و تولید در اقتصادهای پیشرفته از آنچه پیش از بحران مشاهده شده بود، تفاوت کرد. با سقوط شدید تولید نسبت به روند خود و افزایش جهشگونه در بیکاری، بیشتر اقتصاددانان منتظر کاهشی در تورم و شاید حتی در انتظار ظاهر شدن تورم منفی بودند. اما هنوز در بیشتر اقتصادهای پیشرفته، که شامل کشورهایی است که نزول تولید را تجربه کردند، تورم نزدیک دامنه مشاهده شده در پیش از بحران، باقی مانده است.
دو تفسیر از عدم کاهش تورم پس از بحران
از منظر منطق اقتصاد، دو تفسیر در خصوص آنچه رخ میدهد محتمل است: یا تولید بالقوه نیز به میزان تولید بالفعل کاهش یافته و در نتیجه شکاف تولید (تفاضل میان تولید بالقوه و بالفعل) اندک باقی مانده و در نتیجه فشار اندکی بر تورم وارد ساخته است؛ یا شکاف تولید قابل توجه است اما نسبت میان تورم و شکاف تولید بهصورت معناداری تغییر یافته است.
براساس تفسیر نخست ممکن است بحران خود، تولید بالقوه را پایین آورده باشد یا تولید پیش از بحران از سطوح بالقوه بالاتر بوده باشد؛ که اگر این تفسیر با حبابهای ناپایدار بخشی (مانند بخش مسکن) پشتیبانی شود؛ آنگاه میتوان نتیجه گرفت که اکنون شکاف تولید، ناچیز است. این امر میتواند ثبات تورم را توضیح دهد. با اینحال به لحاظ تجربی، تبیین اینکه چرا نرخ طبیعی بیکاری نسبت به دوره پیش از بحران افزایش یافته یا اینکه چرا بحران منجر به کاهش وسیعی در بهرهوری گردیده است، دشوار مینماید.
همچنین در کنار تمام برآوردها، نااطمینانیهای زیادی در خصوص معیارهای تولید بالقوه وجود دارد و بیشتر اقتصادهای پیشرفته از یک شکاف تولید قابل توجه در رنجند. این نکات ما را به تفسیر دوم رهنمون میسازد. در واقع شواهد قانعکننده، پیشنهاد میدهند تا بپذیریم رابطه میان شکاف تولید و تورم دچار تغییر شده است.
پینوشت:
[۱] Divine coincidence
منبع: بخشی از کتاب چه از بحران باید بیاموزیم plink.ir/vnFVA
انتهای پیام/ اقتصاد بین الملل